بعد از بازار نوبت به کار خونه رسید.مامان میرفت سر کار.تازه شروع کرده بود به تدریس.خواهرم سنی نداست و تقریبا حدود 7 سالش بود.من هم 10 سالم بود.اولها مامان همیشه ناهار درست میکردوبابا هم که بازار بود.میموند میتراو من که باید مدرسه میرفتیم و ظهر که میومدیم خونه ناهار میخوردیم با مامان.بعدها کار...