تو دانشگاه ما بچه های زیست شناسی معروف بودند که تقلبی هایی می کنند که هنوز کسی نتونسته مچشون را بگیره یکی از مراقبای ما از اوناش بود و بدجوری بچه ها را عاصی کرده بود یه روز که امتحان خیلی راحت بود تصمیم گرفتم سرکارش بذارم آروم کف دستم را نگاه می کردم و شروع به نوشتن می کردم باز زیر برگه هایم را...