شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود
اگر من بزرگ نمی شدم، پدربزرگ هنوز زنده بود، موهای مادرم سفید نمیشد،
مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید، تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود
غروب جمعه برایم دلگیر نبود،
چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من…
قرارمان
همین بهار...
زیر شکوفه های شعر...
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند...!!!
آنجا که حرف های زمین افتاده ام،
دوباره سبز می شوند...
و دست های عاشقمان...
گره در کار سبزه ها می اندازند...!!!
قرارمان زیر چشم های تو...
آنجا که شعر
نم نم شروع می شود
گاهی از نزدیک شدن زیاد فراموش میشی . ..
بله...برا همینه تصمیم گرفتم دیگه فاصلمو با آدما حفظ کنم
....................................................
شبتون بخیر
[IMG]