دلتنگیهای آدمی را
باد ترانهای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده میگیرد،
و هر دانه برفی
به اشکی نریخته میماند.
سکوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.
در این سکوت،
حقیقت ما نهفته است.
دلتنگی ها
گاه از حنس اشکـــ اند و
گاه از جنس بغـــــــض
گاه سکوتـــ میشوند و
خامــــــوش می مانند
گاه هق هق میشوند و
می بارند...
دلتنگی من اما، جنس غریبی دارد!
دلم میخواهد آنشرلی باشم..تصور کنم..با خیالاتم زندگی کنم...با خیال
بودن تو..
حالا که نیستی میخواهم تصور کنم هستی..همین نزدیک ها..کنار من..!
میخواهم همانند آنه با خود بگویم اشکالی ندارد..تصور میکنم..!!!
شعرهای مرا کسی میفهمد
که عزیزش
یک غروب جمعه
برای همیشه رفته است ..
شعرهای مرا کسی میفهمد
که هر شب خدا
جای خالیاش را بغل کرده
گریه کرده
در نبودنش تب کرده است ..
شعرهای مرا کسی میفهمد
که سالیان سال
جز شبحی از خودش
در آینه
چیز دیگری ندیده است ..
نیکی فیروزکوهی