توی این بازی تو بردی
من فقط قلبمو باختم
توی این سینه ی خالی
اون روزا ازت چی ساختم؟
یه پرنس با اسب مشکی
دل و می برد با نگاهش
وقتی لبخند و می دیدم
روی اون صورت ماهش
اما تو چشمای نازت
عکس اون فقط تو قاب بود
من شدم شاهد قلبی
که واسش در تب و تاب بود
آره اون آغوش گرمت
واسه من یه جور پناهِ
بین دستای تو...