قصه ی شهر سنگستان
دو تا کفتر
نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی
که روییده غریب از همگنان در دامن کوه قوی پیکر
دو دلجو، مهربان با هم
دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم
خوشا
دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم
دو تنها رهگذر کفتر
نوازش های این آن را تسلی بخش
تسلی های آن این نوازشگر
خطاب ار...