نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تونخیزد
شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی
وقتی نسیم صبحگاهان -مست-
گل های گیسوانت را
افشاند و
پرپر کرد و
پرپر کرد و
پرپر کردبر روی پیشانی
من نیز در آینه چشم تو می دیدم
پرواز روحم را
در آفاق پریشانی...