بیرون باران ماتم زده ای می بارید. مرتضی هر چی بیشتر میشست سفیدی پیراهن کمرنگ تر و لکه های خون شفاف ترمی شدوصدای اب پیر شده بود
و رماتیسم یخ کرده و بدون دردی از مفصل
انگشتانش می گذشت. پیراهن را چلاند و با اطو خشکش کرد. پوشید. وبه احترام بارانی که می بارید بدون چتر بیرون زد.
دوباره از همان...