راستش خيلي بلد نيستم كه توضيح بدم. تو يه مستند ديدم كه يكي از شهر هاي آذري زبان كه حضور ذهن ندارم كجاس، روزهاي آخر سال اين مجسمه ها رو دستشون مي گيرن و با ضرب يك سري شعرهاي محلي مي خونن. به اين هم ميگن تكم چي گرداني. ولي مراسمش واقعا زيباس
چشمانت را به من امانت می دهی ؟
برای ابر شدن باران کم دارم...
می خواهم ابر شوم تا اینبار آذرخش ها زندگی ام را نسوزانند
من تمام درخشش آسمان را متولد می کنم
با من بمانید
از آذرخش دیگر نمی ترسم
كاش اين عيار انقدر بالا برود كه ارزش زنده بودن و زندگي كردن بيابد
من تا به حال جرئت كاشتن بذر را در دل مزرعه ام نمي ريختم
اما حالا
اولين محصولم بي صدا خراب مي شود
ومن نظاره مي كنم
كاش اينبار هم بذري نكاشته بودم
از حروف الفباي افكارم تمام الف ها بي كلاه مانده اند
گم مي شوند واژگانم در هياهوي رفتن
نمي توان براي احساساتي كه از هيچ دريچه اي راه نمي روند قلب ساخت
بايد تصنع را معركه گرفت تا براي بودن هاي ساختگي هم جشن بگيريم
من نمي سازم
نه من نمي بازم
بازي براي كودكاني است كه سادگي را صادقانه زندگي مي كنند...
نمي دانم چرا مي گذرد
تمام آنچه نمي دانم و نمي شناسم
تنها از تنهايي هاي بي كسي من
چقدر بي مهابا
براي نبودن و نماندن
سخن ها را تعليم مي دهيم
و چه آسوده فرياد مي زنيم و مي رويم و نمي دانيم
كه شايد شاپركي از فرياد ما
پرواز كرده و سرگردان شده
بايد آهسته تر آواز تنهاييمان را بخوانيم
نكند شيشه...
تو همه يونيا هست منتهي مال ما چون خيلي به اتحاد علاقه دارن بيشتره.
تعريف كرده بوديم .همون كامپوزيت رو كه گفتم ولي به دلايل ... داريم عوضش مي كنيم. در اصل دنبال سراميكي ترشيم
البته طبق صحبت هاي قبل بذر ما خراب بود و هنوز در نيومده.
آخي !!!
خوب مهندس تنهايي برين گردش ...
اونوقت من ميگم اين...