برای تو می نویسم ...
توئی که غروبم را نمی دانی ...
تو نمی دانی ...
نمیدانی که چه روزها گذشتو از تو من چشم نبردم ...
و اینک نوبت توست درین رخداد مه آلود مرا مراقب باشی ، بله نوبت توست ! توئی که وجودم را نمی خواهی
تو نبودی و نیستی و نخواهی بود ... و من این حقیقت را درک نکردم ، نمی کنم و...