تعدادی حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.
آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.
یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد،
همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او میشود،
چون هر حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود.
وقتی...
برای اینکه خوب باشه حالت
روزت رو با داشته هات شروع کن...
تمام روز رو وقت بگذار و زندگی کن...
شب موقع خواب بهت حق میدم که بری توو فکر نداشته هات
اما بهت حق نمیدم که فکر کنی هیچوقت قراره نداشته باشیشون...
تمام شب رو وقت داری خواب داشتنِ نداشته هات رو ببینی٬
صبح چشمت رو که باز کردی
به داشته هات...
گاهی هم به خودت سر بزن!
حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی ، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم!
برای خودت وقت بگذار ، با...
??????
گاهی هم به خودت سر بزن!
حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی ، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم!
برای خودت وقت...
@Aliseyedsalehi ??????
گفتم مرا هم ببر
جای زیادی نمی گیرم
گوشه چمدانت،
توی جیب کتت،
نه ...
اصلا فقط نامم را بنویس
گوشه یکی از کتاب هایی که
هرگز نمی خوانیش
@AliSeyedSalehi channel ??????
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی...
دیروز زنی را دیدم که مرده بود
و مثل ما نفس میکشید,
راستی یک زن چطور میمیرد
مرگش چگونه است
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمیکند
یا دست کسی را نمیفشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که میشود,
پوزخند میزند
آری زنها اینگونه میمیرند.
@aliseyedsalehi
هر روز که از کنار پیرمرد لباس پشمی فروش میگذرم، بدن نحیف آقاجان یادم میافتد، اینکه همیشه سرما آزارش میداد .
احساس میکنم یکی قلبم را فشار میدهد!!
همیشه منتظر بودم روزی سرکار بروم و برایش لباسهای خوشگل بخرم، تا دیگر مجبور نباشد لباسهای قدیمی داییجان را بپوشد، یا یقه پاره...
اگر یک روز آن چنان
احساس خفقان کردی
که به سرت زد چمدانت رو ببندی
و بیخبر و بدون خداحافظی
راهت را بگیری و بروی
پشت سرت را هم نگاه نکنی!
برو، با خیال راحت
این کار رو بکن..
مطمئن باش هیچ اتفاقی
برای هیچکس نخواهد افتاد!
ما را هم یک روز
بیخبر و بدون خداحافظی
گذاشتند و رفتند..
چه شد!؟
مگر...
سرما خوردگی هم گاهی
عجیب دل را به درد میآورد..
مثلاً این که کسی را نداری
قربان صدقهی صدای گرفتهات برود
خودش کلی درد دارد!
یا این که کسی نباشد
مدام در گوشت
قصههای عاشقانه ببافد
و بگوید که لطفاً زود خوب شو
و یا اصرار به بوسیدنت کند
و از فردای آن روز
اصلاً به دارو و هزار قرص دیگر
نیازی نباشد...
ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ انسانهای احساسی
ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ!
ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﺁﺩﻣﮏﻫﺎ
ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﺦ ﺑﺒﻨﺪﺩ
و همه کرخ شوند
ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ حتی روی
کوههای یخ دنیا هم بگذاریشان
قلبشان را آتش میزنند
کوه یخ را ذوب میکنند
و از کرخی فرار میکنند
و سر راهشان همه آنهایی را
که از یخزدگی به خواب رفتهاند...