نتایح جستجو

اره عزیزم .. بهترین مردها باز هم از همون خانمایی که دوزاریشون کجه دوزاریشون کج تره ...اینو جدی گفتما برو بسرچ :D به خودت امیدوار باش :D:heart:

عقاب غلط کرد:/:D سلام بر حاجی ....شما خوبی؟:D مطمئنی آفتابی نیستی ؟؟:surprised: تسبیح مال خودمه ...:razz: آره لامصب اومده ...من نمیتونم جلو خودمو بگیرم میرم یه چی بهش میگم ...اوندفعه که دهنش بسته شد ایندفعه هم باید یه تیکه ای انداخت :w07:

فدات شم ..:D کج نیست بابا ....رو خودت عیب نذار :biggrin:

اره اجی همونو میگه :D :biggrin: السلام و علیک :D

حاج اقا زهرمار اومدن مارو موعظه کردن از تجاربشون بهره مند ساختن:D حاج آقا یوسف تحویل محویل نمیگیری حواست باشه ها ...تسبیحتو پیدا کردم ماله خودم میشه

نمیدونم به نظرم در هر حال بین آدمی که رفته درس خونده و اونی که درس نخونده تفاوتایی هست حالا تو علم نه توی رفتار و خیلی چیزا مثلا تو طرز فکر ....البته نه هر دانشگاهی .... سیستم تحصیلیو باید تغییر داد ...درس همون چیزی باشه که لازمه و در کنار درس مهارت آموزی بشه .... نه به نظر من هیچ ایرادی نداره...

چرا علم آموزی؟؟ درباره خودم اگه بخوام حرف بزنم از ابتدایی که وارد مدرسه شدم میگفتن باید درس بخونی برا خودت کسی بشی یعنی از اول این انگیزه و هدفو تو ذهنم کاشتن یعنی اگه درس نخونی برا خودت کسی و بقیه چیزی نمیشی! بعدش که یخرده مدرسه رفتم حس رقابت و بیشتر خواهی هلم داد جلو ...یعنی همیشه بالاتره...

سلاممم خب اولین مورد مهم اینه که ایشون ساروین و مرکز استان نشین :biggrin: راستش از پارسال با هانی جون دوستم ولی نکته انتقادی ندیدم شاید اونقد در ارتباط نبودم که نکات منفیشونو که خودش کیگن دارنو بشناسم;) به نظرم مهربون و خونگرمن و خیلی هم مودب ... و به نظرم سرسنگینم هستن حس میکنم خیلی اوقات تو...

ناهار امروزمون ...کار خودمهه ناهار امروزمون ...کار خودمهه سبزی پلو با کوکو سیب زمینی و سالاد شیرازی و ترشی سیر و بادمجون زالک پی نوشت :شمالیا هر وقت ماهی نباشه سبزی پلورو با کوکو میخورن :D

نمیخواامممم:razz: :D

تاپیک خاطره روز اوله ولی ما خاطرات همشو گفتیم :D ترم اول خوابگامون یه نگهبان داشت فوق بیسواد ...بیسواد نه از نظر تحصیلاتا از نظر شخصیت .....ولی گلی به جمالش با من خوب بود ...:D کلا ادم اعصاب خورد کنی بود ..ولیییی عاشق پیج کردن بود یعنی من میگم عاشق تا تهش برین ...یه تغییر صدایی میدا مثلا برای...

ترم اخر رفته بودیم خوابگاه جدید ...تازه ازین سنسورای دود و حرارت نصب کرده بودن ..راه به راه آژیر میزد اعصابمونو خورد کرده بود ...بعد از یه مدت یاد گرفته بودن تا آزیر میزد پیج میکردن لاین فلان تو طبقه فلان غذات سوخته برو برش دار ...گاهی اوقات سرپرستا آبروریزی میکردن :D

چقد این تاپیک جلو رفته :surprised: خب بازم خاطره دارم بگم؟ تا حالا کسی گم نشده ؟؟:D نمیدونم ترم چند بودم فکر کنم یا ترم پنج-شیش بودم فکر کنم زمستون بود غروب بود اعصابم از هر چی خوابگاه و تنهاییش بهم خورده بود حوصله بچه هارو هم نداشتم گفتم تنهایی برم یه قدمی بزنم چهارتا لباسم ببینم از بیکاری...

کصافطاااااا:mad:

چقد پس باهوشین :biggrin:

شلوغی خوابگاه گاهی خیلی خوب و گاهی افتضاحه ... یادش بخیر فرجه ها تنها بودم چقد گریه میکردم شبا روز شه :/

پنج سال خوابگاه بودم نمیگم دوران عشقی بود ولی خیلیییییی خیلی تغییر کردم ..تو خوابگاه کلا بزرگ شدم و مدیریت خیلی چیزا از جمله زمان،تفریح ،پول ،وقت ،استراحت ،امنیت و ...یاد گرفتم ... خیلی بهم بعضی مواقعم بد گذشت اذیت شدم افسرده شدم مریض شدم ولی به دست اوردن هر تجربه ای به ازای پرداختن یه بهاییه...

وااا خل بازی با بچه ها واقعا قشنگه خاطره ست ...اخرین امتحان ترممو خیلی بد دادم جوری که رسیدم خوابگاه بچه ها گفتن شکیبا زدم زیر گریه ...ولی چند دقیقه غر زدم بعدش بدون اهنگ افتادیم وسط مسخره بازی میکردیم ... گاهی تاریخا برای پیچوندن عوض نمیشه یکی براش یه مشکل پیش میاد نمیخونه تازه مثلا رشته ما که...

اینکه مسئله رو حل کردین اشکالی نداره ...ولی تک روی تو کاری که گروهیه یا تصمیش گروهیه مثل عوض کردن تاریخو ..اینا واقعا زشته ... اتفاقا الان که دارم کاراموزی میرم یکی از بچه ها هست که داره تک روی میکنه و خودشیرینی ...جوری که همه ازش تعریف میکنن ولی از درون بی سواده و فقط ادا میاد به حق پنج تن کلش...

دقیقا واسه چیش؟ واسه خل بازیا:D