خــــــــــدایــــــــاااااا ....
یا از این دنیا < دیلیتم > کن...
یا خودم < لـفت > میدم...
لبخنـــد دروغکی چرا... ؟ خوب نیستم ...
گیر کرده ام در گلوی زندگی،
کاش میتونستم راحت حرف بزنم،
ساکت بودن را ترجیــح می دهم،
وقتی کســــی نیست عمق درد پنهان شده در حرفهایم را حـــس کند،
من اعــتراف میکنم...
باران که میبارد
باید یه آغوشی …
پنجره ی بازی …
بوی خاکی …
صدای تپش قلبی …
گره ی کور دست ها و پاهایی …
باید چیزی باشد
باران که میبارد …
باید کسی باشد!
+داره بارون میاد...:smile:
محکوم به شعر و بی خیالی باشی
یک جمله ی تا ابد سوالی باشی
با قهر بگویی که ببین ! من رفتم
امّا نروی ،همین حوالی باشی
با این همه شعر ، پیش او درگیرِ
بیماریِ لاعلاجِ " لالی" باشی
او "عشقم" و "عمرم" و "عزیزم" باشد
آنوقت خودت جناب.عالی باشی
مواظب رایحه حرفهایمان باشیم ؛
حرفها رایحه دارند ، بو دارند ،عطر دارند …
رایحه حرفهایمان تا ساعتها روی جان و تن می نشیند …
تا مدتها در فضا میماند ….
تا سالها در خاطره ها جا خوش میکند …
عطر حرفهایمان ، هر چه باشد تند و تلخ، گرم و
شیرین، تیز و شورانگیز ،آرام و روح انگیز و…
ما را، در خاطره ها به یاد...