نتایح جستجو

  1. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    مرگ روزی ملا حسابی مریض شده بود و گمان می کرد که خواهد مرد. به همین جهت زنش را صدا زد و گفت: برو بهترین لباست را بپوش و خودت را حسابی آرایش کن! زن که ناراحت بود به گمان اینکه ملا می خواهد آخرین حرفهایش را به او بزند گریه اش گرفت و گفت: مگر من زن بی وفایی هستم که بخواهم در موقع مردن شوهرم...
  2. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    گرسنگی روزی ملا از دهی می گذشت گرسنه اش بود به روستائیان گفت: به من غذا بدهید و الا همان بلایی که بر سر ده قبلی آورده ام به سر شما هم می آورم! روستائیان ترسیدند و او را غذا دادند، ملا پس از آنکه سیر شد و عازم رفتن گردید یکی از روستائیان از او پرسید: به ما بگو با روستای قبلی چه معامله ای...
  3. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    باانصافی ملا ملا مقداری چغندر و هویج و شلغم و ترب و سبزیجات مختلف دیگر خرید و در خورجینی ریخته و آن را به دوش انداخت. بعد سوار خر شد و به طرف خانه روان شد. یکی از دوستانش که آن حال را دید پرسید: ملا جان چرا خورجین را به ترک خر نمی اندازی؟ ملا جواب داد: دوست عزیز آخر من مرد منصفی هستم و خدا...
  4. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    مدعی شخصی که ادعای معلومات بسیار داشت روزی در مجلسی که ملا هم آن جا بود داد سخن می داد و اظهار وجود می کرد و خود را برتر از همه می پنداشت. ملا که از دست لاف و گزاف او به تنگ آمده بود پرسید: این معلومات را از کجا فرا گرفته ای؟ آن مرد گفت: از کتاب های بسیاری که مطالعه کرده ام. ملا گفت: مثلا"...
  5. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان کوتاه: تــنــگ مــاهــی تلویزیون مارش نظامی پخش می‌کرد و رزمنده‌ها را نشان می‌داد که برای دوربین دست تکان می‌دهند و با دو انگشت، وی (V) می‌گیرند. بوی کتلت فضای خانه را پر کرده بود. مادر همین‌طور که یک دستش را با دامنش خشک می‌کرد، از...
  6. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    يه روز يه استاد فلسفه مياد سر کلاس و به دانشجوهاش ميگه: امروز ميخوام ازتون امتحان بگيرم ببينم درسهايي رو که تا حالا بهتون دادمو خوب ياد گرفتين يا نه...! بعد يه صندلي مياره و ميذاره جلوي کلاس و به دانشجوها ميگه: با توجه به مطالبي که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنيد که اين صندلي...
  7. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    درسي بزرگـــــ از يك كوچكـــــ سال ها پيش زماني که به عنوان داوطلب در بيمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختري به نام ليزا آشنا شدم که از بيماري جدي و نادري رنج ميبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودي او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نيز...
  8. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلطید. بعد از اینکه روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود...
  9. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    بزرگترین حکمت !!!! ... روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست » سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد. سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،...
  10. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش...
  11. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    عجب خوش شانسیپیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد: همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد! روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب...
  12. narjes

    افتتاح رسمی هتل آتلانتیس دبی

    این هتل زیبا حدود یک ماه پیش در دوبی افتتاح شد.... حداقل اتاقی که میتونید در اون 1 شب اقامت کنید مبلغش 35 هزار دلار یعنی چیزی نزدیک به شبی 32 میلیون تومانه !!! تصاویری هم که در زیر مشاهده میکنید از مراسم افتتاحیه این...
  13. narjes

    [ حمل و نقل عمومی ] پل

    دو طرف پل 160میلیون دلاری سد هوور، در ارتفاع 900 پایی از سطح رود بزرگ کلورادو، اینچ به اینچ به یکدیگر نزدیک می شوند. این پل حامل قسمتی از جادۀ اصلی شماره 93 ایالات متحده است که گرد نۀ جادۀ قدیمی در اطراف و بالای دیوارۀ سد را پشت سر می گذارد. بعد از اتمام، این پل پیوندی بین ایالات نوادا و...
  14. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    مهندس بهتر است یا مدیر !!!! ... مردی که سوار بر بالن در آسمان در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: ببخشید آقا؛ من قرار مهمی دارم، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می...
  15. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    حکایت آرش کمانگیر !!!! ... آرش گفت: زمين كوچك است. تير و كماني مي خواهم تا جهان را بزرگ كنم… به آفريد گفت: بيا عاشق شويم. جهان بزرگ خواهد شد، بي تير و بي كمان. به آفريد كماني به قامت رنگين كمان داشت و تيري به بلنداي ستاره.كمانش دلش بود و تيرش عشق... به آفريد گفت: از...
  16. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد. خان...
  17. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    راه بهشتمردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تامرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند!! پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی...
  18. narjes

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    راز عشق شقایق !!!! ... شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود...
  19. narjes

    شما چه جوری میخوابید !؟

بالا