پرت و پلا مي گفت و عادت کرده بود اشتباه هاي خودش را با حرف هاي بي ارزش توجيه کند. اما اين بچه ناخلف بالاخره نتيجه کارهايش را ديد و زندگي اش را از دست داد. حدود ۶ ماه قبل يک روز غروب در خانه مشغول انجام کارهايم بودم که ناگهان پسرم با دستاني خون آلود و در حالي که خيلي مضطرب و آشفته بود وارد خانه...