انگشتم را برمی دارم و
خانه ای در هوا می کشم
بادها سقفش را می برند
روی شن های ساحل می کشم
دریاها از سقفش چکه می کنند
تو اما
مدادهای رنگی ات را که برداری
می توانی دور رویاهای قشنگمان حصار بکشی
جنگل های شمال را پشت پنجره بکاری
و پای موج های خلیج را به حوض کوچکمان بازکنی
ماهی کوچکی شوی
که هیچ...