وقتی زنده ای کلامی ندارند با تو ...
امان از روزی که رفتی.
هر پنج شنبه یا جمعه
ساعت ها با سنگ سرد قبرت صحبت می کنند
گویا این مردمان با مرده ها راحت ترند تا زنده ها
گویا کلامشان را برای سنگ قبرت نگه می دارند
سخت است...
کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم اینکونه بافت،
آنوقت به او می گفتم:
یقه را انقدر تنگ بافته ای که فرو دادن این همه بغض برایم سخت است.......
خاطـــــــــرات بی هــــــــوا می آیند
گاهی وســـــــط یک فـــــــکر...
گاهی وسط خـــــــیابان!!!
ســــــــردت میکنند؛داغـــــــــت میکنندخاطــــــــرات تمــــــــام
نمیشوند...
تمامـــــــت میکنند
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی
ایستاده بودم و چه غصه هایی که سپیدی موهایم را حاصل شد در حالی که قصه ای کودکانه
بیش نبود دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نه نمی شود به همین سادگی…
میشنوی؟
گوش کن...
صدایی می آید...
خوب گوش کن...
صدای ناله زمین است...
که مردی با کلنگی
گودالی در حال زدن است...
گودالی به شکل مستطیل...
برای من...
ناله زمین از تیزی کلنگ نیست...