مادر جان بگذار امروز من قصه بگویم. من روز وداع را به یاد دارم . چهار سال گذشته و من چهل بار در خویش شکستم. چهل بار طوفان آن روز در من وزیده و چهل بار سوخته و آه کشیده ام. آن روز من ده ساله بودم و امروز چهارده ساله . حمیده جان، گوش کن تا قصه ی آن روز را بگویم.
تو هم یادت هست؟ آری تو بودی . سه...