صبح روز جشن که گل طبق معمول توي خواب ناز بود و براي نماز صبح هم بيدارنشده بود، بي خبر ازهمه جا و حتّي اينکه اون روز، روز جشن باغبونها است، بخاطر خنده ها و خوشگذرانيهاي شب گذشته و از فرط خستگي نمي تونست براي لحظه اي هم چشمهايش را بازکنه. اين درست همون چيزي بود که باغبون حيله گر مي خواست و نقشه اش...