نتایح جستجو

  1. z_davari

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    شــک نـدارم هـمـین روزها ... هیـچ گـرسـنه ای باقی نمــــی ماند ... هـــمه سیــــر مـی شـوند, از زنــدگی ...
  2. z_davari

    هنر در خیابان

  3. z_davari

    تبلیغات قدیمی ایرانی

  4. z_davari

    شباهت دختران دیروز وامروز

  5. z_davari

    عضویت در گروه جهادی عمار

    سلام .خسته نباشید.میخواستم بپرسم حوزه ی کاری شما شامل چه شهرهایی میشه؟ ممنون
  6. z_davari

    متولد چه ماهی هستی؟؟؟؟؟

    ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ= ﺯﻣﺮﺩ,ﻣﺸﺨﺼﻪ= ﻋﺸﻖ
  7. z_davari

    اسم معلم اول دبستانتو یادته؟

    سلام .آره یادمه من معلم اول دبستانم آقابود .آقای کلالی .خیلی آقای خوبی بود .بعدش هم دختر وپسر باهم بودیم :biggrin:
  8. z_davari

    سلام شما ان هستید؟چرا جواب نمیدهید؟:evil:

    سلام شما ان هستید؟چرا جواب نمیدهید؟:evil:
  9. z_davari

    داستان هاي كوتاه

    اگر کمی زودتر اگر کمی زودتر اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد. تصمیم داشت دیگر...
  10. z_davari

    ممنون .خیلی قشنگه .با هر عکس که برام میذارید .دلم رو می سوزونید ؟که من هنوز یاد نگرفتم:cry:

    ممنون .خیلی قشنگه .با هر عکس که برام میذارید .دلم رو می سوزونید ؟که من هنوز یاد نگرفتم:cry:
  11. z_davari

    خیلی خسته ام شرمنده من باید از حضورتون مرخص بشم .شب خوش

    خیلی خسته ام شرمنده من باید از حضورتون مرخص بشم .شب خوش
  12. z_davari

    پوشه ی پیام هاتون رو خالی کنید فکرکنم فول شده پیام نمیاد

    پوشه ی پیام هاتون رو خالی کنید فکرکنم فول شده پیام نمیاد
  13. z_davari

    دیدن زیاد حرف زدیم خودشون کات کردند:D

    دیدن زیاد حرف زدیم خودشون کات کردند:D
  14. z_davari

    پیام هام براتون نمیاد پیغام خطا میده ..............از حرفم که ناراحت نشدید:cry:

    پیام هام براتون نمیاد پیغام خطا میده ..............از حرفم که ناراحت نشدید:cry:
  15. z_davari

    این نظر لطفتونه .ممنون:w27:

    این نظر لطفتونه .ممنون:w27:
  16. z_davari

    [IMG]

    [IMG]
  17. z_davari

    داستان هاي كوتاه

    بابا نان ندارد بابا نان ندارد چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت. معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت: بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد. کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت: اقااجازه!چرادروغ می گویید؟...
  18. z_davari

    ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد

    میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد ! دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد... لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی... نفسی تازه ، دلی عاشقتر از همیشه و آرزویی که به حقیقت پیوسته است...
  19. z_davari

    داستان هاي كوتاه

    پیرمرد عاشق پیرمرد عاشق پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده...
بالا