خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار..
رهگذر مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید..
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت, کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد...