نه می توانستم او را ببخشم و نه کارش را بپسندم. اما دیدم آنچه انجام داده بود در نظر خودش کاملا موجه بود. کاری بود زاییده ی بی قیدی و ندانم کاری. آن دو ، تام و دی زی ( از شخصیت های رمان ) آدم های بی قیدی بودند ـ چیزها و ادم ها را می شکستند و بعد می دویدند و می رفتند توی پولشان، توی بی قیدی عظیمشان...