بود آیا که خرامان ز درم باز آیی ؟
گره از کار فرو بسته ما بگشایی؟.
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم.اینک تو چرا می نایی ؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودا یی
همه عالم به تو میبینم و...