سردارِ شکست خورده، مورچه را می دید که دانه ای چند برابرِ خودش را، به زحمت، بالای دیوار می کشد. اندیشید: "چه کارِ دشواری!". هر چه منتظر ماند تا دانه از دهانِ مورچه رها شود و بیفتد تا دوباره تلاش کند ... نیفتاد. به ناچار با انگشت، مورچه و دانه را انداخت. هفتاد بار انداخت و وقتی از اراده و پشتکارِ...