نتایح جستجو

خیلی دردناکه… اینکه مرتب باید خودت رو به دیگری یادآوری کنی تا فراموش نشی…..!

می گویند ساده ام میگویند تو مرا با یک جمله ، یک لبخند بــه بازی می گیری میگویند ترفند هایت ، شیطنت هایت ، دروغ هایت را نمی فهمم می گویند ساده ام اما تـو این را باور نکن من فقط دوســـتـــــت دارم همین ! و آنها این را نمـــــــی فــــهمنــــد !

می بینی؟ بازی دلچسبی ست با خیالی آرام چشم می بندی و من از بین این همه معشوقه که تمامشان را به یک اندازه دوست می دارم … یک راست سراغ تو می آیم کمی بعد آهسته آهسته بازمی کنی چشم هایت را می بینی تنها میان چند آینه تو را هزار مرتبه در آغوش گرفته ام !

این همه حسود بودم و نمی دانستم… به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت می کند به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد حسادت می کنم ….. من آنقدر عاشقم که به طبیعت بد بینم طبیعت پر از نفس های آدمی است که مرا وادار می کند حسادت کنم به تنهایی ام به جهان...

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ، یک بوسه یک نگاه حتی، حرامم باد ! اگر تو عاشق من نباشی … !

سرم را روی شانه ات میگذارم تا همه بدانند که دنیا زیر سر من است

دلم براي كسي تنگ است كه افتاب صداقت را به مهماني گل هاي باغ مي اورد و گيسوان بلندش را به باد ميداد و دست هاي سپيدش را به اب ميبخشيد و شعر هاي خوشي چون پرنده ها مييخواند...

بیهوده نقاش بوده ام این همه سال...به چشم هایت که میرسم قلم موها خیس میشوند به لب هایت که میرسم دستانم می لرزد رنگ ها می گریزند و قاب خالی می شود! و باز هم رنگ ها ...تنها .. . نبودن تو را به دیوار زندگی ام میکوبند بهارم

مـن هر روز از خــودم میپرسم؟! اینها که میگویند نـوشتـه هایـم زیبــاست ! اگر ... چـــشـمـهــای تـــــــــــــو را می دیدند ! چـه می گفتند ؟!!..

سلام خوبی حنانه جان ؟/چه خبر کم پیدایید خانم

کـاش مـیشـد مـی آمـدی…مـرا در آغـوشـت جـایـم مـیـدادی.. فـرصـت گـلـه را ازم مـیگـرفـتـی مـثـل زمـانـهـایی کـه از نـدیـدنـت شـاکـی بـودم بـلـند مـیـگـفـتـی: هــــــیــــس هـمـه ی بـی مـن بـودنـات تـمـوم شـد.. سـرم تـو آغـوشـت بـاشـه و بـگـی: دیـگـه ایـنـجـام … مـیـخـواهـم امـشـب تـا صـبـح...

دلتنگم......... برای کسی که مـدت هاست بـی آنکه بـداند........ هرلحظـه زنـدگیش کردم!!!

فریب سکوتم را نخور تنها برای ثانیه ای دعوتت میکنم مهمانچشم هایم باشی بیا و ببین چه غوغایی به پا کرده ایدر دل من

من فكر ميكنم در غياب تو همه خانه هاي جهان خاليست همه پنجره ها بسته است........وقتي كه تو نيستي من هم......تنهاترين اتفاق بي دليل زمين ام.....

خداوندا در گلويم ابر كوچكي است كه خيال بارش ندارد............ ميشود مرا بغل كني؟

حسـت میکنمــ ! حتي وقت هایي که بی رنگ مي شوم در روزهایتـــ ... آنقدر مي خواهمت که...واژه هایمـ کم مي آورند از بیان دوست داشتنت...تهي ميشوم از خودم ... پر مي شوم از حس داشتن تو! حتي از همین راه دور...شايد تو...سکـوت میـان کلامم بـاشـي.. دیـده نمی شوی! امـــا مـن، تـو را احسـاس مـيكنم...

گاهي دوست داري غافلگیر شوي مـــــثلا بفهمــــي یــــــک نــــــفر آن دور دورها آنجایي که فــــکرش را هم نمیکردي دوســـتت دارد ...

امشب بازهم از اون شبهاست که تب دارم و دلتنگم "تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم" ...همه وقت تو را کم دارم...بهارم

خوشبختی هایم را با عجله درسرنوشتم نوشته بودند بدخط بود....روزگار نتوانست آن را بخواند......