من خدا را دارم كوله بارم بر دوش سفري مي بايد. سفري بي همراه گم شدن تا ته تنهايي محض . سازكم با من گفت: هر كجا لرزيدي . از سفر ترسيدي. تو بگو از ته دل من خدا را دارم . من و سازم چنديست كه فقط با اوييم
غربت آن نیست که تنها باشی ، فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل ، در میان همه کس یکه و تنها باشی . . .
غربت آن نیست که تنها باشی ، فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل ، در میان همه کس یکه و تنها باشی . . .