چرا وقتی به من میرسی قدمهایت را اینقدر تند بر میداری
خوب نگاهم کن
مرا به خاطر نمی اوری؟
من همانم که تیشه بر ریشه احساسش زدی
من همانم که به او گفتی بی تو خواهم مرد
حق داری نشناسیم
من زیر آورا ره های احساس مسمومت صد سال پیرتر شده ام
دیگر آن دخترک زیبا و طنازی که تو او را میشناختی مرده است
حق داری...