شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گل ها رفت وبه آن ها گفت:
شما سرسوزنی به گل من نمیمانید و هنوز هیچی نیستیدنه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را.درست همانجوری هستید که روباه من بود..روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر.او را دوست خودم کردم و حالا توی همه عالمت تک است
گل ها حسابی از رو رفتند...