خداوندا!
تو ميداني كه من دلواپس فرداي خود هستم،
مبادا گم كنم راه قشنگ آرزو ها را...
مبادا گم كنم اهداف زيبا را،
و ناگه جابمانم از قطار موهبت هايت،
دلم بين اميد و نااميدي ميزند پرسه ...
خداوندا...
خداوندا! مرا تنها، تو نگذاري.
گفت: فرار كن
گفتم: مگه تو، ترس داري؟
گفت: از من نه، از عادت به من
او گفت و رفت ...
حالا با تمام وجودم معني اين جمله رو درك مي كنم
كه چرا ميگن:
ناگهان چقدر زود دير مي شود؛