گمان کردم در زندگیت حتی رد پایی هم از خود بجا نگذاشته ام اما امروز از گفته های خودت یافتم بجای رد پا , خودم را در زندگیت جا گذاشته ام و این همه مدت بی خبر از این حادثه ی عظیم بوده ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این روزها آشفتگیت را میبینم و به ظاهر بی تفاوت از کنارت میگذرم ولی در باطن افسوس روزهایی را میخورم ک آشفتگیت را محو میکردم.چرا این همه غریبه شدی ؟؟؟؟!!!!!!
برای تو مینویسم که نمیدانم هنوز هم دوستم داری یا نه ؟؟؟؟؟؟؟ مدتهاست برای نگاهت دلتنگ شده ام .کجایی ؟ روزگارت را با که سپری میکنی ؟ دل نگران تو ام زود بیا منتظرم
برایت همتایی نیافتم !! انکار نمیکنم که دوستت داشتم ولی میدانستم و میدانم روزی میرسد که دیگر هرگز دوستم نخواهی داشت .من زودتر میروم تا آنروز را که تصور کرده ام نبینم.
وقتی رفتم دلم شکسته بود.ناامید بودم مدتی گذشت ماجرا رو از بیرون نگاه کردم خنده ام گرفت.چقدر ساده بودم چقدر بچگی کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:surprised:
ولی حالا در عوض شادم خوشحالم که زندگی بهم رو کرده.خدا جون رفتنم عجب موهبتی داشت.:D:D:D