نتایح جستجو

  1. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دل چو پرگار به هر سو دوراني مي كرد واندر آن دايره سر گشته پا بر جا بود
  2. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود
  3. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    تشبه دهانش نتوان كرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدين تنگ دهاني
  4. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد
  5. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    در مذهب ما باده حلال وليكن بي روي تواي سروگل اندام حرام است
  6. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز كه به رحمت گذري بر سر فرهاد كند
  7. sshhiimmaa

    دکترعلی شریعتی

    تاثير نثر شريعتي بر ادبيات چه در زمان حيات و چه پس از مرگ مشكوك شهادت گونه دكتر، سخنان و نوشته هاي او در باره مسائل ديني مورد انتقاد جدي علماي دين و صاحب نظران اين مقوله بود. تا انجا كه حتي برخي تا مرحله تكفير او پيش رفتند. با اين همه،بي توجه به همه اين مسائل انديشه هاي او از طريق همان سخنراني...
  8. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    ميخواره و سر گشته و رنديم و نظر باز و آنكس كه چومانيست در اين شهركدام است؟؟؟!!
  9. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    ز عشق نا تمام ما جمال يار مستغني ست به آب ورنگ وخال وخط چه حاجت روي زيبارا
  10. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    تا به گيسوي تو دست نا سزايان كم رسد هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است
  11. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    يك قوم نكوشيده رسيدند به مقصد يك عده دويدند و به مقصد نرسيدند
  12. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    روز اول رفت دينم در سر زلفين تو تاچه خواهدشددراين سوداسرانجامم هنوز
  13. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
  14. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
  15. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    مكن از خواب بيدارم خدا را كه دارم خلوتي خوش با خيالش
  16. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    توبه كردم كه نبوسم لب ساقي و كنون ميگزم لب كه چرا گوش به نادان كردم
  17. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    به دريا شكوه بردم از شب و دشت و زين عمري كه تلخ تلخ بگذشت به هر موجي كه مي گفتم غم خويش سري مي زد به سنگ و باز مي گشت
بالا