.
.
نگفته بودم! پیش از خدا حافظی
حافظه ی باران را مرور کنی؟و از میان تمام رویاهایش
سلام ها را به خاطر آوری؟
نگفته بودم! واژه ها مقدس اند
احساس می شوند، می ترسند، می ترسانند
وحادثــــــــــــــه هیچ وقت خبرت نمی کند؟!
حالا رفته ای و من
در کوچه های قهوه ای کویری
که سواد خواندن ابرها را ندارد...