سلام
خوبی
اي خونبهاي نافه چين خاك راه تو
خورشيد سايه پرور طرف كلاه تو
نرگس كرشمه مي برد از حد برون خرام
اي من فداي شيوه چشم سياه تو
خونم بخور كه هيچ ملك با چنان جمال
از دل نيايدش كه نويسد گناه تو
آرام و خواب خلق جهان را سبب تويي
زان شد كنار ديده و دل تكيه گاه تو
با هر ستاره اي سر و كار است هر...
سلام
اين نقطه سياه كه آمد مدار نور
عكسيست در حديقه بينش ز خال تو
در پيش شاه عرض كدامين جفا كنم
شرح نيازمندي خود يا ملال تو
حافظ در اين كمند سر سركشان بسيست
سوداي كج مپز كه نباشد مجال تو
سلام
اي آفتاب آينه دار جمال تو
مشك سياه مجمره گردان خال تو
صحن سراي ديده بشستم ولي چه سود
كاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو
در اوج ناز و نعمتي اي پادشاه حسن
يا رب مباد تا به قيامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانويس ابروي مشكين مثال تو
در پيش شاه عرض كدامين جفا كنم
شرح نيازمندي خود يا...
سلام
اي آفتاب آينه دار جمال تو
مشك سياه مجمره گردان خال تو
صحن سراي ديده بشستم ولي چه سود
كاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو
در اوج ناز و نعمتي اي پادشاه حسن
يا رب مباد تا به قيامت زوال تو