نتایح جستجو

میدی...حالا چه رو ذغال چه رستوران میدی. من جوجه کباب دوس ندارم...ماکارونی میخام.حال میکنی قناعتو!!از دخترشیرازی بعیده ها.

عجب!!!!!!!!!!! یادی از ما کردی!!!!!!!!!!!!! دیدی جیمی اومد بالاخره.

عجب!!!!!!!!!!! یادی از ما کردی!!!!!!!!!!!!! دیدی جیمی اومد بالاخره.

[IMG] ...

یه چی دیگه بگما...من جوجه کباب نمی خوام!!!:w01:

میرسیم حالا به هم.:w43: من همیشه همه چیو خوب میام.:w12:

به به!!عجبی! اول این که خوب معلومه دوست دارم.همین که دیدم اومدی انگار همه دنیا رو بهم دادن...نه تا حالا دیدمت نه صدات شنیدم ولی نمیدونم چیه...حالا دیگه! بعدشم من عقلم به این چیزایی که گفتی نمی رسه...فیل و این حرفا.درست بگو. لوس که هستی زیاد.منم هستم.منم زیاد.ولی با این که ناراحت بودم از نبودنت...

آخییییییییییییییی کجا بودی بی معرفت؟؟!! اندازه همه ستاره ها دلم برات تنگیده بود.:w47: عجبی چی شد؟می خواستی نیا دیگه.

سه تا سه تا پله های خیالاتم را به بالا می دوم! امشب از سفر برگشته ای... و چه بوی خوبی می دهد شیرینی های همیشه یزدیت که سوغات آورده ای.

خوبم...میسی. ولی تو که هیچی...اصلا یادی از ما نمی کنی.

:w17::w17::w17:

آره.کافیه مراقبه رو یاد بگیری. میتونی یه کم فک کنی اون وقت میبینی بهشت و جهنمی وجود نداره که تو بخوای بابت ترسش خدا رو بپرستی...یه کم دیگه که بیشتر فک کنی میبینی اصلا خدایی وجود نداره که بخوای بحث پرستشش و جبر و این چیزا رو راه بندازی. من فقط به قدرت انسان معتقدم و میگم هر کاری که بخواد بکنه...

نخیر الان نیمه دوم 71 با نیمه اول 72 میرن پیش:w01: میگم ریاضیت نابوده ها.بخوای یه کلاس برات میذارم...کاری نداره.:w02: ما به لشنی یه سری جزوه شعر شیرازی دادیم شروع کرد به خوندن همه غش کرده بودن از خنده اونم همچین با اعتماد به نفس ادامه می داد.:w15:

گرفتم:w16:

من میگم همه چی اختیاره مطلقه. این مثالی رو هم گفتی بر میگرده به طرز تفکر اون طرف در مورد خودش دنیا و زندگی.اون یه چیزی رو تو ذهنش چیده یه جور فکرو و طبیعتم متناسب با اون براش یه همچین اتفاقی رو انتخاب کرده.

قصه هایت زیادی دور و درازند. می خواهم بروم...بخوابم...بمیرم حتی! تو هم می توانی.

قصه هایت زیادی دور و درازند. می خواهم بروم...بخوابم...بمیرم حتی! تو هم می توانی.

سبز می شوم... سپید... قرمز... آبی... نارنجی... صورتی... بی تو ولی سیاه.

آتش بازی که نمی کنیم! زندگیست... سه چهارتایی چرخ دارد، یکی دو میلیون آدم هم می کشانند گاریش را! خوب چرخ هاش در می رود دیگر.

قصه هایت زیادی دور و درازند. می خواهم بروم...بخوابم...بمیرم حتی! تو هم می توانی.