برف بند آورده بود راه را تو نبودی زانو زدم مقابلت و محو تماشایت شدم
با چشمان بسته ....
کشتی ها نمی گذرند !
و هواپیماها پرواز نمی کنند !
تو بودی !
در مقابلت تکیه داده بودم به دیوار
حرف زدم - حرف زدم - حرف زدم
با دهان بسته !
تو نبودی !
با دستانم لمست می کردم
و دستهایم
بر صورتم می لغزید .....