یه روز تو اتوبوس نشسته بودیم داشتیم با یکی از دوستان میرفتیم اصفهان، جلسه سازمان دانشجویی مهندسی مواد ، یه پیرزنی ردیف بغلی ما نشسته بود و به ما میوه تعارف کرد و سر صحبت رو باز کرد ، گفت چی میخونین ؟ من گفتم متالورژی ، بعدش خیلی با اعتماد به نفس گفت : به به چه خوب ! کی میای تو بخش ؟؟؟ :eek...
ای بابا حمیده سربازی که نداری که انقدر غصه میخوری ؟! بخدا ماهم ناراحتیم از این اتفاق ولی دیگه باید بسازی باهاش ! سالی دیگه هم هست دیگه !:gol:
خداییش این تاپیکو باز میکنم غم میگیرتم :cry:
تا شقایق هست .....
(ربط داشت؟:redface: )