نتایح جستجو

  1. melika

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    من و تو اون دو نا كاجيم عزيزم دو تا رفته به تاراجيم عزيزم بگو پرونده ما رو ببندند منو تو هر دو اخراجيم عزيزم.
  2. melika

    اگر قرار باشه خدا رو نقاشي كني چي مي كشي ؟!

    رنگين كمان رو مي بيني چون بعد بارون دنبالش مي گردي. خدا رو هم مي بيني اگه بعد بارش نگاهت و پاك شدن دلت دنبالش بگردي.
  3. melika

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    هر چه مي خواهي ببر فكر ترم را پس به بر زمين افتاده ام بال و پرم را پس بده هر چه مي خواهي بگو از عشق اما دم نزن مرد و مردانه بيا انگشترم را پس بده.
  4. melika

    اگر قرار باشه خدا رو نقاشي كني چي مي كشي ؟!

    خدا هست، همه جا، توي هر چيز قشنگي كه بهش نگاه مي كني حضورش موج مي زنه. پس هرچيز قشنگي كه بكشي مي تونه نشوني از خدا باشه. قشنگ ترين چيزي كه به ذهنت مي رسه چيه؟! شايد يه نواي موسيقي زيبا.
  5. melika

    مشاعرۀ سنّتی

    در اين شهر بسيار گم كردمت همين تازه انگار گم كردمت.
  6. melika

    شعر نو

    هر روز مي پري وسط آرزوي من بال از كجا رفيق تو كه پر نداشتي.
  7. melika

    شعر نو

    دردهاي من جامه نيستند تا ز تن در آورم چامه و چكامه نيستند تا به رشته سخن درآورم نعره نيستند تا ز ناي جان برآورم دردهاي من نگفتني دردهاي من نهفتني است دردهاي من گرچه مثل درد مردم زمانه نيست درد مردم زمانه است مردمي كه چين پوستينشان مردمي كه رنگ روي آستينشان مردمي كه نامهايشان جلد كهنه...
  8. melika

    اگر قرار باشه خدا رو نقاشي كني چي مي كشي ؟!

    ديروز نازنين كوچولوي ما ازم خواست براش خدا رو نقاشي كنم تا اون رنگ كنه.خيلي فكر كردم چي بكشم ولي در نهايت يه صفحه سفيد تحويلش دادم و بهش گفتم رنگش كن. متعجب نگاهم كرد و بهم گفت چه جوري رنگ كنم؟! بعد توي احساس بچه گانه اش هر چي مداد خوش رنگ داشت برداشت و رنگهاي زيبايي رو نقاشي كرد كه دارن لبخند...
  9. melika

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد من دراين ويرانه ها احساس غربت مي كنم.
  10. melika

    شعر نو

    ديروز برايم نوشتي : من هنوز منتظرم...send to…?! ومن امروز بارها از خودم پرسيدم چگونه به تو بگويم كه مي خواهم باورت كنم! فردا كه بيايد جوانه ام گل مي دهد شايد ديگر منتظرت نگذارم.
  11. melika

    شعر نو

    در طالعت ستاره زياد است، ماه نه!! در طالعت ستاره زياد است، ماه نه!! در طالعت ستاره زياد است ، ماه نه! گاهي شكست هست ، ولي اشتباه نه چشمت هميشه منتظر چيز تازه ايست چيزي به روشني يك نگاه ، نه دستت به دست كوچكم اما نمي رسد قلبت به خلوت دل تنگ من ، آه! نه من قسمتت نبوده ام اين را قبول كن در...
  12. melika

    شعر نو

    گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد! آن زمان كه خبر مرگ مرا از كسي مي شنوي روي خندان تورا كاشكي مي ديدم شانه بالا زدنت را بي قيد و تكان دادن دستت ، كه مهم نيست زياد كاشكي مي ديدم.
  13. melika

    شعر نو

    در انتظار تو چه كودكانه چشم دوختم به صفحه نمي دانم چه رنگي دفتر خاطره هايم آخر! هنوز ياد نگرفته بودم كه خاطره ها آرامگاه يادهايست كه هرگز بر نمي گردند.
  14. melika

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ديشب غزلي سرود، عاشق شده بود با دست و دلي كبود ، عاشق شده بود افتاد ، شكست ، زير پاها له شد آدم كه نكشته بود عاشق شده بود.
  15. melika

    شعر نو

    آنچه اتفاق افتاده را باور كن آنچه اتفاق افتاده را باور كن حرفهايش را نمي فهميدم فقط مي دانستم كه قشنگ حرف مي زند براي درك همه نوشته هايش دريا كه نه اقيانوس هم كم بود. هنوز هم گاهي نمي دانم چه مي نويسد؟! براي كه مي نويسد؟! و مخاطب مهربانيهايش كيست؟! مهربان ديرينم! براي تو نمي بارم ولي مي...
  16. melika

    شعر نو

    هنوز هم نمي فهمم كه چرا در انتظارش اينجا فرسنگ ها دورتر از او آرزويش مي كنم. همه بهشتيان يادگاري هايشان در زمين را به اين زودي فراموش مي كنند؟!!!
  17. melika

    شعر نو

    عقربه ها به كدام اميد تكرار مي شوند؟! سال هاي مكرر و ناپايان سوختي و ساختي ديروز انتهاي بيست و اندي سال بود و تو با كوله باري تلخ و شيرين آينده ي زيبايي را تجربه خواهي كرد. به همراه همه ي آنهايي كه با تو پرواز را مي آموزند. و آرزو مي كنم همه لحظه هاي از دست رفته ات تو را ببخشند.
  18. melika

    شعر نو

    معركه بود.مدتهاست جمله اي به اين اندازه روم تاثير نذاشته بود .
  19. melika

    شعر نو

    چشمانم را كه بستم تو شروع شدي جريان پيدا كردي عبور بي معني شد خورشيدي نگاهت كه تابيد چشمان بسته ام نا بينا شد حالا خودم معتقدم تاريكي محضي مرا گرفته است ولي ديگر كمي دير شده براي باز كردن چشمانم.
  20. melika

    شعر نو

    همه موضوع را در مورد من مي دانند ولي مي گويند: هيس! پيش خودمان بماند بهتر است. و حالا مي خواهم كلاغ شوم و... و... و... " سرتان را درد نياورم! سرطان دارد و مي ميرد. "
بالا