نتایح جستجو

شیتیل شووهرم کوجاایی؟دلم تنگ اوومده.ششکلکه از گریه چشام پف کرده

سلام گلم.تو خوبی؟

هر کی مسئوله کارایه خودشه گلم. هر کس عقایده خودشو داره و تفسیزاته خودشو.هیچکس نمیتونه به اون یکی بگه اشتباه میکنی.چه بسا بعضی ها کارایه غیرمتعارفی میکنن که جامعه قبول نداره اما پیشه خدا عزیزترن.نمیشه گفت

عاشقه خدام با طبیعتش.مرسی

کپکت خروس میخونه اق داداش؟!

سلاااام خوبی؟

خدای لیلی روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او سجاده اش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: "هي!!! چرا بين من و خدايم فاصله انداختي؟" مجنون به خود آمد و گفت: "من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم، تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي؟"

خـــدا و آرایـشــگـر ! مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا...

یه مشت نمک روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . استادپرسید...

دو نجات یافته يك كشتي در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكست و غرق شد. و تنها دو مرد توانستند نجات يابند و به جزيره كوچكي شنا كنند. دو نجات يافته نمي دانستند چه كاري بايد كنند اما هردو موافق بودند كه چاره اي جز دعا كردن ندارند. به هر حال براي اينكه بفهمند كه كدام يك از آنها نزد خدا...

درخشش کاذب یك روز صبح به همراه یكی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان «موجاوه» قدم می زدیم كه چیزی را دیدیم كه در افق می درخشید. هرچند مقصود ما رفتن به یك «دره» بود، برای دیدن آن چه آن درخشش را از خود باز می تاباند، مسیر خود را تغییر دادیم. تقریباً یك ساعت در زیر خورشیدی كه مدام گرم تر می شد...

نفرت معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی ها 2...

میسیییییییییییی

میسیییییی بالووون جوووووون:gol::gol:

بهمن..................

منم 3 بود با زنگ تلف بیدار شدم.چرا تهنایی که؟

کم با زور بیدار شدم.معتاد شدیااا میری اصفهووون اذیت میشیاااا

نخوابیدی تو؟

ای زندگییییییییی...!!!!!!1