تصمیم کبری
:heart:
کبری خره نشست تو حیاط به درس خوندن که تلفن زنگ زد...مامانش تو
آشپزخونه داشت میرزا قاسمی درست می کرد ، خود خرشم از اول می دونست مامانی اینوقت روز داره آشپزی می کنه واسه همین جفتک زنون پرید تو اتاق و تلفنو برداشت و گفت: جانم(با آخر ناز و ادا)؟؟؟که یه صدا از اون ور خط گفت ...