از شمال برامون مهمون اومده بود که یه پسر مجرد داشتن..از قضا دختر خالم نیلوفر هم خونه ما بود (خالم اینا مسافرت بودن) موقع خواب که شد مامانم داشت تقسیم بندی میکرد که کی کجا بخوابه بعد از کلی تو اینجا بخواب و من اونجا بخواب!!!! بمیرم براش دیگه هنگ کرد یهو گفت: صبر کنین الان خودم میگم ...... بچه ها...