دقیقا" واسه منم همچین اتفاقی افتاد ولی خدا رو شکر یه خانومی نجاتم داد...
خیلی بد بود خیلییییی وحشتناک داشتم مرگ رو جلو چشام میدیدم
واسه همینه که الان از آب و استخر و دریا متنفر شدم.
الان که این مطلبو خوندم حالم بد شد
در هر غروب
در امتداد شب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر
تا کی درون سینه نهفتن
گفتن
بی هیچ باک و دلهره گفتن
یاری کن
مرا به گفتن این راز باز یاری کن
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
می خواهمت هنوز