با کدامین آبرو روز شمارش باشیم
عصرها منتظر صبح بهارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
سالها در پی کار دل ما راه افتاد
یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم
ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم
غم ما لقمه نان باشد و بس
گوئیا هیچ بنا نیست...