نتایح جستجو

  1. mehravehoath

    گفتگوهای تنهایی

    اسم قاشق را گذاشتی قطار . . . هواپیما . . . کشتی . . . تا یک لقمه بیشتر بخورم . . . یادت هست مادر؟ شدی خلبان ، ملوان ، لوکوموتیوران و . . . میگفتی بخور تا بزرگ بشی . . . و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم . . . حتی بغض های نترکیده ام را...
  2. mehravehoath

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدایـــــــــا... در گــلــویـــم ابـــر کوچـــکی سـت کـه خیــــال باریـــدن نـــدارد... مـیـشـــود مـــــرا بغـــل کــنـــی...؟!
  3. mehravehoath

    گفتگوهای تنهایی

    خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
  4. mehravehoath

    گفتگوهای تنهایی

    دلم برای خودم تنگ شده است...خود خود خودم
  5. mehravehoath

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    دلم برای خودم تنگ شده است حرف هایی هست برای نگفتن . بغض هایی هست که آغوش دوست نمی طلبد و اشک هایی که سیلشان را تنها متکای تختت تاب می آورد و من پرم از همه ی اینها . گاهی آنچنان دلم برای خودم تنگ می شود که یعقوب بهر یوسف . گاهی آنچنان بی قرار دیدار خودم می شوم که هر ثانیه برایم حکم هزار سال را...
  6. mehravehoath

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح ادم را اهسته در انزوا می خورد و می تراشد.این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درد های باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سیبیل عقاید جاری و عقاید خودان سعی می کنند انرا...
  7. mehravehoath

    رد پای احساس ...

    من به تو خندیدم چون كه می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل...
  8. mehravehoath

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند، به جز مداد سفید.. هیچ کسی به او کار نمی داد. همه می گفتند: «تو به هیچ دردی نمی خوری» یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید تا صبح کار کرد؛ ماه کشید، مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد. صبح توی جعبه ی مداد رنگی جای...
  9. mehravehoath

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    دست به دامن خداکه میشوم.... چیزی آهسته درون من به صدا میاید که ...نترس! از باختن تا ساختن دوباره فاصله ای نیست ....!
  10. mehravehoath

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید، کودک پس فردا، کفتر آن هفته. یک نفر دیشب مرد و هنوز ، نان گندم خوب است. و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند. قطره ها در جریان، برف بر دوش سکوت و زمان روی ستون فقرات گل یاس…
  11. mehravehoath

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و...
  12. mehravehoath

    رد پای احساس ...

    دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و...
  13. mehravehoath

    گفتگوهای تنهایی

    هی کافه چی! میزهایت را تک نفره کن1 نمی بینی!؟ همه تنهایند
  14. mehravehoath

    رد پای احساس ...

    کلاغ پـَر...؟؟ نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ... نگاهت پـَر ...... خاطراتت هم پـَر صدایت ؛ پـَـــر کلاغ پـَر..!؟؟ نه ؛ کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ... جوانی ام پـَر خاطراتم پــَر من هم ... پــَـــــر حالا تو مانده ای و کلاغ ؛ که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید
  15. mehravehoath

    رد پای احساس ...

    به کلاغــــها بگویید: قصه ی من اینجا ... تمام شد، یکی.. بود و نبود مرا با خود برد... !
  16. mehravehoath

    رد پای احساس ...

    هوس مرگ كردى تا حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هوس كنى تنت سرد شه اشكت خشك شه ... ذهنت خالى شه چشمات تاريك شه ... نه تنت از حسى داغ شه نه ذهنت از فكرى پر شه نه اشكى براش بريزى نه چشمت دنبال چيزى باشه... سردوبى حس....
  17. mehravehoath

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد...
  18. mehravehoath

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟ بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟ خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟ من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟ خدا جون تو...
  19. mehravehoath

    گفتگوهای تنهایی

    خوبــم باور کنیــد اشکها را ریخته ام غصه ها را خورده ام نبودن ها را شمرده ام . خالــی ام . خالــی ام از خشم ، دلتنگــی ، نفرت ، و حتی از عشق ، خالــی ام از احساس ! خوبــم
  20. mehravehoath

    اون روزا که تازه عضو شده بودم.........!!!!؟

    اون روزا که تازه عضو شده بودم نمیدونستم این تجربه دوستای گلی واسم میاره که خداحافظی کردن باهاشون اینقدر سخته اما دیگه کاریش نمیشه کرد همون روزا که تازه عضو شده بودم هم میدونستم که باید ی روز خداحافظی کرد به قول خودت داداشی: ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا...
بالا