نتایح جستجو

65- 1 تا 50 انبیاء 66- 55 تا 112 انبیاء هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

صد ها آفرین بر گرد آفرین های این مرز :gol:

از جان گذشته و آماده مرگ:razz:

چه خوب میشد به حای پرواز در بیکران انتظارهایت شمعی میشدی در کلبه کوچک احساسم چه خوب میشد هنگام نظاره بر میلیاردهای بی روح، قطرات کوچک چکیده از ابر نگاهم را به سخره لگد مال نمیکردی این لگد مال غنچه پر پر شده در زیر کفش هایت غرور و احساس من است ای تو که غرورم نازایت کرد....

دوستان کودک هر لحظه ای اند تا به ایشان غمی ابراز کنم

وقتی تو رفتی ابری نگریست، طوفانی به پا نشد، اسمان تیره نبود، عطر تو نپیچید، هیچکس ککش هم نگزید، و من تنها در آینه بودم با چشمانی که عکس تو در آن نبود، و کارگر شهرداری در پشت در منتظر زباله های خاطراتم...

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از كشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! كودكان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم ، پس هستم این چنین می گذرد...

تو را به خاک میسپارم همچو باغبانی که گلی میکارد و ار آن گل، نارک برگ خیالی در هوای تو گاه گاه آلرژی بهار را در پس عطسه روانم یاد آور میشود

دیشب غزل میگفتم شب یک شب رویایی دیشب غزل میگفتم من بودم و تنهایی:gol: