بمان مادر
تلنگر می زند بر شيشهها سرپنجه باران
نسيم سرد می خندد به غوغای خيابانها
دهان كوچه پر خون میشود از مشت خمپاره
فشار درد ميدوزد لبانش را به دندانها
زمين گرم است از باران خون امروز
زمين از اشك خونآلوده خورشيد سيراب است
ببين آن گوش از بُن كنده را در موج خون مادر
كه همچون لاله از لالاي...