(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مــوهـــایـــت را ...
    هــر کســــی می تـوانـــد ببـــافــــد ...
    امـــا ...
    روزی خـــواهـــی فـهمـیــــد ...
    دیـگــــــر ...
    هیــچکــــس مثــل مــــن ...
    بــا مــوهــایــت ...
    شـعــر نخـــواهـــد بــافـــت ...
    ای" عزیزترینم"

    من امشب در سرز مین

    خاطرات تو پرسه میزنم

    وداغ رفتنت را پیوسته با

    چشمان خیس

    زنده میکنم...!!
    چشم چرخاندم نگاهم در نگاهش گیر کرد
    من تقلا کردم اما او مرا تسخیر کرد
    یک کلام ای کاش می شد بین ما رد و بدل
    بی وکیل و بی مدافع پای دل زنجیر کرد
    چش‍ــــــم‌هایت روزگارم را پریشان کرده است
    این عمارت را نگاهت سخت ویران کرده است
    هر کسی با دیدنت ایم‍ــــان خود را داده است
    گیسُوانت یک جهان را نامسلمان کرده است

    وحید احمدی
    وقت رفتن
    گفتی تو را هم
    می برم
    افسوس که می بری
    از یادم
    نیما_قیومی

    گفته بودی که دلم تا بتپد می مانی
    چتر برداشتی و رفتی از این بارانی
    ای که در زندگیم غیر تو یک سطر نبود
    یعنی این خانه به اندازه ی یک چتر نبود ؟
    همه چیز عوض می شود
    پوسترهای اتاقم
    رنگ هایی که دوست شان دارم

    دیگر مهم نیست
    قطار از کجای شهر عبور کند

    قیمت نان
    تا کجا پیش رود
    و نام رئیس جمهور چه باشد

    وقتی تو دوستم داری
    به تاب خوردن همین صندلی کوچک
    قناعت می کنم . . .
    میدانی ...؟
    هربار که در گوشه ای از یاد مینشینم ...
    هربار که زندگــی میگذرد ...
    هربـار...
    هربـار...
    یـادم می افتد ، هنوز ...
    چقـدر حرف های نــزده داریم ...
    چقدر مـن ...
    چقدر تـو ...
    هنوز کنــار هم نــنشسته ایم و ... ....
    راستـی !
    اینجا چقــدر جــــــای تــو خالــــــی ست ...!!
    خيلى ساده است
    ما گناهكاريم
    بابت عمرى كه هدر داديم
    صرف آدم هاى اشتباهى
    لذت هايى كه نبرديم

    براى دلِ گرفته
    گذشتِ زمان، درمان نيست

    هيچكس شبيه تو نيست
    خيلى ساده است
    خودم را به رفتن مى زنم
    نگذار و دستم را بگير

    #بهنود_فرازمند
    ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎ...
    ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ...
    ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻲ ﭘﺮﻭﺍ ﭘﻴﻤﻮﺩﻩ ﺍﻡ...
    ﺯﻣﻴﻦ، ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ...
    ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻱ...
    ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻲ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ...
    ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﻨﻲ...
    ﺍﻱ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﺐ ﻫﺎﻱ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ...
    ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺑﺮﻱ ﻳﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩ...
    ﻧﺸﺎﻧﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﭙﺮﺱ...
    ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﻴﺪﺍﺭﻡ
    گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!
    به رفتن که فکر می کنی
    اتفاقی می افتد که منصرف می شوی...
    میخواهی بمانی،
    رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!
    این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است..
    حال بدی دارم
    انگار چراغ جادو در دست هایت باشد
    و بدانی
    آرزوهایت هرگز براورده نمی شوند
    با این حال
    هِی آرزو کنی..

    نــــــرو !!
    دردنــاک تريــن
    التــماس جــهان اســت ... !!!
    بازی با کلمات کار هر روز من است !
    من ، پایان ، غم ، تو ، اشک ، تنهایی ...
    چه باید کرد ؟
    با کلماتی که جز جدایی حرفی ندارند .
    و باز همان جمله همیشگی ...
    می نویسم که تو بخوانی
    اما حیف !!!
    دیگران عاشقانه های من را میخوانند
    و به یاد عشق خودشان می افتند
    تو حتی نگاه هم نمیکنی ...
    پس نوشتن چه فایده ... میخوام دیگر ننویسم !
    از صبوری خسته ام...

    از فریادهایی که در گلویم خفه ماند

    از اشک هایی که با خنده نمایان شد...

    و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم

    آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را...

    در پشت هزاران دروغ پنهان کنی

    این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام...

    برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم...

    بعضی ها...
    وقتی برایت می نویسند.
    خوبی؟؟
    آدم، لبخند مهربانشان را
    بین حروف می بیند!
    قدرشان را بدانید!
    آنها هستندکه...
    مهربانی را اعتباری دوباره می بخشند.
    ﭼﻪ ﺳﮑــــــــﻮﺗﯽ
    ﺩﻧﯿـــــــــــﺎ ﺭﺍ
    ﻓـــــــــــﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ !!!

    ﺍﮔــــــــﺮ ﻫﺮﮐﺴــــــــــــﯽ
    ﺗﻨﻬــــﺎ ﺑﻪ ﺍﻧــــــــــﺪﺍﺯﻩ ﯼ
    ﺻــــــــــﺪﺍﻗﺘﺶ
    ﺳﺨـــــﻦ ﻣﯿﮕفت!!!
    دستور بده
    بهار در خانه بماند
    روزهای پاییزی
    زنجیر کرده اند
    دقیقه ها را

    فریبا_نجفی
    کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟

    رویش از توست

    بهار ، بهانه ، باران هم !

    تو ...

    فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
    دستت را بیاور


    مردانه و زنانه اش را بی خیال


    دست بدهیم به رسم کودکی


    قرار است هوای هم را / بی اجازه داشته باشیم ...!
    ممنون عزیزدلم:redface:
    منم امیدوارم بتونی یه پایان نامه عالی ارائه بدی و لحظه لحظه زندگیت سرشار از آرامش و شادی باشه:w31:
    بعضی‌ روزا
    یه ساعتایی هست
    که نه سر داره و نه ته
    کافیه اون روز
    خورشیدم غروب کنه
    تو می‌‌مونی و یه پنجره و هزار تا
    بدبختی و بی‌کسی‌ و دلواپسی
    که اونم باز نه سر داره و نه ته..


    #امیر_وجود
    خسته نباشی .....واقعا جالبه چه حسای مشترکی منم
    چیز خاصی نیست:)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا