تنها بودن آنقدرها هم بد نیست؛
فرصت میکنی کمی با خودت خلوت کنی،
از خودت بپرسی خوابت میآید یا نه.
خودت را به تخت بری
و به خواب بزنی
صبح کمی زودتر از خودت بیدار شوی
و برای خودت چای دم کنی،
خودت را دعوت کنی سر میز
و یک لقمه بزرگ کره و عسل برای خودت بگیری.
شاید حتی وقت کنی کفشهای خودت را جلوی پایت جفت کنی
و پشت پنجره بایستی
و برای خودت دست تکان بدهی،
تمام خانه را مرتب کنی که وقتی برگشتی از خودت استقبال کنی،
اما اگر هوا تاریک شد و خودت برنگشتی؟!
باید به تمام آشناها زنگ بزنی
و سراغ خودت را بگیری.
گاهی هم باید کمی نگران خودت بشوی...
مادر بزرگ ادبیات مخصوص به خودش را داشت.
به همبرگر می گفت همبرگرد،
به سطل سلط،
زبانش نمی چرخید به کبریت می گفت کربیت.
برای احوال پرسی كه زنگ مى زد، می گفت زنگ زده ام حالت را بگیرم. هیچوقت عادت نکردم به این جمله،
بعد از شنیدنش لبخند می زدم، حالم خوب می شد.
زنگ زده بود حالم را بگیرد ولی قصدش حال پرسیدن بود،
برعکس بعضی از آدم ها كه تلفن می کنند،
مسیج می دهند حالت را بپرسند ولی حالت را می گیرند.
.
دنیای عجیبی داریم ما آدم ها...
...........
منم وضع خوبی ندارم اما سر میزنم ....
هرچند شما سر میزنی خبر نمیگیری تا پیام ندم یادم نمیکنی
آره خیلی راحت تر از اونچه که فکرشو میکردم ستاره فراموش میشه..... ولش کن
خوبی دوستم؟چه خبرا؟البته اگه هستی هنوز و نرفتی
از زندگی، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام... تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..
حتی از فاصله های دور...
از انتهای افقهای دور و نزدیک..
انگار جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند..
یک روزی .. یک جایی است که باید با هم ، برخورد کنند..
آنوقت...
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق..
اصلا میشوند هم شکل... مهرشان آکنده از همه ....
حرفهایشان میشود آرامش...
خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان.. نباشند دلتنگشان میشوی..
هی همدیگر را مرور می کنند..
از هم خاطره می سازند....
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند.. و یادمان باشد..
حضور هیچکس اتفاقی نیست.
دلم یک روز میمیرد به جرم ساده انگاری...
شبیه دفتری کهنه ویا یک قاب دیواری...
و حقم هست میدانم
تمام این شکستن ها..
نمیرنجم اگر گاهی توهم یک سنگ برداری..
نمیخواهد به دنبال
بهانه این قدر باشی....
خداهم ترک من کرده....
شما
که جای خود داری! ،.