با اینکه همیشه می خندید اما من هیچوقت حس نکردم شاد است، خنده فقط تا روی لب هایش می رسید، به چشمها نفوذ نمی کرد. یادم نیست توی کدام فیلم بود زن قصه به مرد غریبه گفت شما خیلی تنها و غمگین هستید، چون خنده تان فقط روی لبهایتان هست و به چشمانتان نمی رسد، درست مثل او...دوستی می گفت دفعه ی قبل که دیدمش شیک تر از همیشه بود، آرایشش هم متفاوت شده بود، بیشتر به خودش می رسید، اما باز نگاهش شاد نبود. گفتم زن ها موجودات عجیبی هستند، نسبت به مشکلات زندگی و دغدغه هایشان عکس العمل های متفاوتی از خودشان نشان می دهند، بعضی ها می سابند و می روبند و می شویند، خانه تمیز می کنند، عده ای فقط خرید می کنند، سرشان را با خرید گرم می کنند، گروهی هم بزک می کنند، با آرایش و پیرایش خودشان را مشغول می کنند، مو کوتاه می کنند، رنگ مو عوض می کنند، ناخن بلند می کنند، می چینند، می کارند، اما باز لبخندشان به لب می رسد و به چشم نه!...لب می خندد و چشم گریه می کند.زنها را از روی چشمهایشان بشناسید، که زن بلد است غم دلش را پنهان کند ولی غم چشمش را نه!...