نه خوبم...فقط یه دوستی و ناراحت کرده بودم...ناخواسته...کمی گرفته بودم.
خدارو شکر سوء تفاهم برطرف شد.
مرسی که حال دوستان رو تشخیص میدین....
خواهش می کنم...مثل همیشه کپی پیستش ناقابل بود.
بله حق با شماس.
از بختِ بد، مغز آدمىزاد اينجورى طراحى شده انگار كه خاطرهها و وقتها و جاىها و چيزها را، با روشى مرموز و خارج از ارادهى خود آدم به هم ربط مىدهد. به زبان امروزى ما، تگ مىزند. مثلن تگ مىزند پاييز/ پلههاى ساعى/ قرمز مايل به نارنجى/ سين/ خداحافظى/ بوى چوب سوخته و چندتايى چيزِ انگار بىربطِ ديگر. ژندهپوشِ خيابان مستوفى و تابلوى سرِ خيابان بيست و هفتم و ثانيهشمارِ چراغ قرمزِ سر چهارراه كه روى عدد هفت ماسيده است. حالا از قضا يك بارانى هم مىآمده است انگار. تگ اضافه مىشود: باران؛ مىنشيند كنار آنهاى ديگر.
براى همين است شايد كه هر وقت باران مىآيد - همين باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست - آدم، بى كه بداند چرا، دلشوره مىگيرد؛ بىقرار مىشود. مثل آوارهها. مثل مصيبتزدهها. مثل خانهخرابها.
خوشحالم که خوبین باران عزیز، مرسی منم خوبم.
از اون متن هاس که آدم و تکون میده...تازه هم سنم نبودن که که جریان عشقی رایج داستان ها توش باشه...قشنگ بود، بازم ممنون.
مرسی، باران عزیز، منم امیدوارم شب یلدای خوب و شیرینی داشته باشین، کنار خانواده محترم.
خواهش می کنم...ایشالا بچه ها قبول میکنن...خیلی خوب میشه.
ممنون از لطفتون.
شبتون خوش.
خواهش می کنم، اجازه مام دست شماس.
برا شب یلدا دعوتم کردن برا یه شهر نزدیک اینجا! نمیدونم هنوز جواب قطعی ندادم بهشون...اگه قرار باشه برم باید یه روز زودتر برم!
اگه نرفتم، چشم...چرا که نه...افتخاریه بعد از مدتها در رکاب دوستان باشیم در تالار ادبیات.
مرسی، شب بخیر...در پناه حق.