دلم حیاط خانه قدیمی پدر را می خواهد
یک بعد از ظهر تابستان باشد
باغچه ای آب دهیم
فرشی بیندازیم روی ایوان
بوی خاک و آب و گل و برگ انگور!
صدای خنده همسایه ها را بشنویم
و دلگرم باشیم که این حوالی
مردم هنوز هم قهقهه میزنند
پدر بیاید و طالبی های خنک را
یک به یک قاچ کند
و ما بدون تمام ژست های روشنفکرانه
با دست یکی یکی برداریم
و از عطرخوشش لذت ببریم
دلم آن روزهایی را میخواهد
که وقتی کنار هم می نشستیم
هیچ کداممان در بند گوشی های همراهمان نبودیم
آن روزهایی که ایفون تصویری نبود،
برای باز کردن در باید از حیاط میگذشتی،
چه ظل تابستان،چه در یخبندان زمستان
اما حیف ...
همه شان گذشتند
ار آن خانه چیزی نمانده جز یک خاطره
دلم تنگ است
برای خانه پدری
برای گلدان های شمعدانی کنار باغچه
برای خواب روی پشت بام در یک شب پر ستاره
برای پریدن از روی جوی آب
برای دوچرخه سواری
برای خوردن یک استکان کمر باریک چای
برای قند پهلویش
برای پنیر و گردویش
برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه
برای هیاهوی بچه ها پشت دیوار هر خانه
خانه پدری یک بهانه بود ...
دلم برای کودکی هایم
دلم برای خودم تنگ شده است ...