baran 2012
پسندها
2,439

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دو چیز است که انسان باید به آنها عادت کند وگرنه زندگی را غیر قابل تحمل خواهد دید...
    مشکلات زمانه و بی عدالتی انسان ها...
    سلام
    مرسی خوبم، شما خوبی باران عزیز؟
    خواهش می کنم، پیش عکسای قشنگ شما اینا دیده نمیشن!
    مرسی از لطفتون.
    :smile::gol:
    اره.شنبه عمل کردم ساعت5 صب.یکشنبه بعدظهر هم مرخص شدم.
    آقا اونجا هی میگفتم تنگی نفس دارم ولی ی انسان نمیومد تنفس مصنوعی بده...هی با دستگا نفس میدادن😢
    تنگی نفسو خوب اومدی دختر...
    کلی خندیدم.اینقده خندیدم ک جا بخیه هام درد گرفت.خدا نکشتت دختر
    ....آقا من تنگی نفس دارم.یکی بیاد نجاتم بده....
    نترس نمیذارم ب خفگی برسن.خودم تنفس مصنوعی میدم بشون.خبره هسم تو این کارا ک ب لبو لوچه ختم میشه...
    فقط ی نکته'کیس مورد نظرتونو تنفس مصنوعی بدم یا نه؟
    و ی مورد دیگه اینکه اندازهاش مهم نیس برات.مثلن قدش بلند.موهاش بلند....هان؟
    به سلیقه خودم یکی برات بندازم تو گونی؟
    اگه احیانن انسانی چیزی پیدا کردم حتمن یکی برا توام نیگر میدارم.
    فعلن تو نخ آدمام تا بیبینم انسانا کی خودشونو نشون میدن.همچین ک هویدا شدن دوتاشونو میندازم تو گونیو خبرت میکونم😉
    من پیشنهادم ازدواج بود...
    موافقی.بالاخره تا کی بشینیم ک یکی بیاد ی آستین برامون بالا بزنه.خودمون بتیو پاچه بالا بزنیم....😢
    میگما انگار نسلمون داره منقرض میشه.باید ی فوری بوکونیم.نظر تو چیه؟
    ی فکر اساسی😁
    دیوونم کردی با این عکسااااات دختر
    فدای نازنین دخترم بشم ک اینقده با عشق اییزو برام میفرسه
    دیگه پا تو سن ک میذاره آدم یواش یواش بیخواب میشه.از خوابش کم میشه ب خوراکش اضافه میشه😃
    ممنون خوبم.خوابم نمیومد اومدم باشگا.دیدم نیسی.گفتم پیام بذارم
    سلام نازنینم
    نیسی خانومم
    انشالله هر کجاهسی سلامت باشی
    دلم حیاط خانه قدیمی پدر را می خواهد
    یک بعد از ظهر تابستان باشد
    باغچه ای آب دهیم
    فرشی بیندازیم روی ایوان
    بوی خاک و آب و گل و برگ انگور!
    صدای خنده همسایه ها را بشنویم
    و دلگرم باشیم که این حوالی
    مردم هنوز هم قهقهه میزنند
    پدر بیاید و طالبی های خنک را
    یک به یک قاچ کند
    و ما بدون تمام ژست های روشنفکرانه
    با دست یکی یکی برداریم
    و از عطرخوشش لذت ببریم
    دلم آن روزهایی را میخواهد
    که وقتی کنار هم می نشستیم
    هیچ کداممان در بند گوشی های همراهمان نبودیم
    آن روزهایی که ایفون تصویری نبود،
    برای باز کردن در باید از حیاط میگذشتی،
    چه ظل تابستان،چه در یخبندان زمستان

    اما حیف ...

    همه شان گذشتند
    ار آن خانه چیزی نمانده جز یک خاطره
    دلم تنگ است
    برای خانه پدری
    برای گلدان های شمعدانی کنار باغچه
    برای خواب روی پشت بام در یک شب پر ستاره
    برای پریدن از روی جوی آب
    برای دوچرخه سواری
    برای خوردن یک استکان کمر باریک چای
    برای قند پهلویش
    برای پنیر و گردویش
    برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه
    برای هیاهوی بچه ها پشت دیوار هر خانه
    خانه پدری یک بهانه بود ...
    دلم برای کودکی هایم
    دلم برای خودم تنگ شده است ...
    انشایم که تمام شد
    معلم با خط کش چوبی اش زد پشت دستم
    و گفت جمله هایت زیباست ...
    گفتم اجازه آقا ؟...پس چرا میزنید؟
    نگاهم کرد ،پوزخند تلخی زد و گفت :
    میزنم تا همیشه یادت بماند
    خوب نوشتن و زیبا فکر کردن در این دنیا ،تاوان دارد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا